امروز اون پسر بهم زنگ زد
با اینکه اسمش رو میدونم اما بازم به زبون نمیارم تا یه موقع جلوی
خودش صداش نزنم
گفت فردا برم پیشش
برای این روزا که حوصلهی حرف زدن ندارم گزینهی خوبیه چون
معمولا هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه
نمیدونم پوستم به چه چیزی حساسیت نشون داده که بیشتر
قسمتهای بدنم قرمز و ملتهب شده
شایدم به خاطر دوش آب گرم باشه
آب گرم که نه
آب داغ
از اینا که حموم پر از دود و بخار میشه
دنیا روز به روز جای بدتر و زشت تری میشه و ما بازم ادامه میدیم
به این زندگی
چرا ؟
من خودم دلیلم اینه که یکم میترسم که شاید اینکه میگن وقتی بمیریم
مار میره توی گوشمون واقعی باشه و دلم نمیخواد بمیرم وگرنه احتمالا
میخوابیدم واسهی همیشه