پنج شنبه ۲۲ آبان از خونهی م زدم بیرون
بدون هیچ پشتوانهی مالی
بدون اینکه بدونم کجا باید برم
مجبور شدم کنار خیابون وایسم
بار اولم نبود اما واسم خیلی سخت بود
همون شب اول ریختن سرم
چون میدونستن کسی که همهی وسایلش رو ریخته توی یه کوله یعنی
آوارست
از ترس و گریه میلرزیدم و صدبار آرزوی مرگ کردم
هیچکس نمیفهمه وقتی میگم مرگ رو به چشم دیدم یعنی چی
وسایلم رو خراب کردن
کتکم زدن
کارت عابرم رو بهم ندادن مجبور شدم بسوزونمش
کابوس بود اون شب
دوباره مثل قبل شب ادراری گرفتم از ترس زیاد
هی میخوام فکرم رو دور کنم از اون شب اما نمیشه
روز و شب دارم گریه میکنم و حالم خرابه
یه خونه پیدا کردم فعلا باهاش توافق کردم ماهی ۱۵۰۰اجاره بدم تا
پول پیش رو جور کنم اما بهش دروغ گفتم
پولی ندارم
فقط میخوام این ۱ ماه رو اینجا باشم تا حالم بهتر بشه و بعدش
میرم از اینجا
تا چشمام رو میبندم خواب بد میبینم و میپرم از خواب
امروز ن اومد پیشم و قراره پیشم باشه
اونم حال خوبی نداره
تنها کارمون گریه کردنه
خیلی کم آوردم
این چند روز هیچی نخوردم
فقط آب و یه بسته نون
انقد ضعیف شدم که دیشب از حال رفتم
وقتی به این فکر میکنم که بدهکاری دارم پول واسهی خونه لازم دارم
و حالا حالاها پول زیادی دستم نمیاد دلم میخواد تموم کنم همه چی
تو میگی ممکنه اینا همش خواب باشه ؟ پس کی بیدار میشم