گاهی اوقات آدم پشت سر هم بدبیاری میاره
مثل این روزای من
امروز فهمیدم اون پسره زنگ زده بوده به م و خواسته که یکی دیگه رو
بفرسته واسش
اولش خوشحال شدم که دیگه از شرش راحت شدم اما بعدش ترسیدم
از اینکه نکنه به هر طریقی دختره بفهمه من چندبار اونجا رفته بودم ؟
اینجا همه دلشون میخواد خودشون توی چشم باشن و زیرآب هم رو
میزنن و خدا نکنه کسی از دیگری چیزی بفهمه
واقعا دلم میخواد از اینجا برم ولی هرچی حساب میکنم میبینم نمیشه
اینجا حداقل پول آب و برق و اینترنت و اجاره خونه نمیدم و بازم
چیزی واسم نمیمونه چه برسه به اینکه تنها زندگی کنم
پول پیش و اجاره و قبض و هزار کوفت و زهرمار دیگه رو هم باید بدم
ن میگه این روزا به خاطر گرونی اتاق اجارهای خیلی بیشتر شده
ولی من خوشم نمیاد از اتاق اجاره ای
از جایی که سرویس بهداشتی مشترک داشته باشه متنفرم
اگه قراره اونجا هم مثل اینجا باشه خب اینجا بهتره قطعا در مقایسه
با اون جاها
خیلی خستم از این مشکلاتی که همیشه همراهم بودن
پس کی قراره ما هم زندگی کنیم ؟