میخواستم زنگ بزنم به محسن و ازش پول قرض بگیرم
البته قرض که نه
چون میدونم محسن اگه پولی بده دیگه پس نمیگیره
ولی روم نشد
چند وقته ازش خبر ندارم و گفتم شاید نامزد کرده و دیگه رفته
سراغ زندگی خودش و بهتره مزاحمش نشم اما گفتم اشکالی نداره
این یه بار اشکالی نداره و به خاطر ن هم که شده بهش زنگ بزنم
و شرایط ن رو بگم و اگه از دستش برمیومد کمک کنه بهش
زنگ زدم حرف زدیم فهمیدم چندوقت قبل برادرش و به تازگی هم
بچهی برادرش فوت شدن و این مدت به خاطر همین خبری نبود ازش
خیلی ناراحت بود میشد از صداش فهمید
نگفتم بهش جریان رو
درست نبود توی همچین موقعیتی ازش درخواست پول کنم
ناراحت شدم واسش
امیدوارم خدا بهش صبر بده